دلـم هوای تو را دارد , من چقدر تشنه ی تو ام ...
مثل جنوبـم ! گـرم و مظلوم ...
و تـو همان نسیم سهیلی ... لطیف و دلپذیر ...
عاشقم کردی , میدانی ؟
قـلـب دریا زده ام از آفتاب تو تبخیر می شود ...
بــه خـودت سـوگـنـد !
چه دیر به سراغم آمدی و چه زود مرا با خود بردی ...
باورت می شود ؟ این دیر آمدن و زود بردن را
تو باران , در نفسهایت داری , پس چرا من اینگونه طوفانی ام ...
چــه حـال عـاشقـانـه ای دارم ...
مـن دیـگـر هیچ آرزویی به غـیر تـو ندارم
هیچ تمنایی غیر تو نیست ... غیر از تو هیچکسی تسکینم نمی دهد ...